زن و مرد بر روی نیمکت در چمنزار مرد با لباس تابستانی و زن با لباس زمستانی
یک بام و دو هوا
سال‌ها پیش، پیرزنی با دختر و پسرش و داماد و عروسش با هم زندگی می‌کردند. در یک شب گرم تابستان، همه روی پشت بام خانه خوابیده بودند. یک طرف بام، عروس و پسرش خوابیده بودند و طرف دیگر بام، دختر و دامادش.
پیرزن دید که پسر و عروسش به هم چسبیده خوابیده‌اند، بیدارشان کرد و گفت: «در این هوای به این گرمی خوب نیست به هم چسبیده باشید، از هم جدا بخوابید!»
پیرزن نگاهی به دختر و دامادش در طرف دیگر بام انداخت. دید که آن دو با فاصله از هم خوابیده‌اند. گفت: «در هوای به این سردی، خوب نیست از هم جدا بخوابید. بروید کنار هم!»
عروس که این طور دید بلند شد و گفت:
«قربون برم خدا را
یک بام و دو هوا را
یک بر بام زمستون
یک بر بوم تابستون»

یکی از دانشجویان مقیم اروپا تعریف می‌کرد که در سالن غذاخوری دانشگاه نشسته بود که می‌بیند یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: کدام کوچکتر است 5 یا 3؟

نطرات کاربران:



1

خیلی با حال بود، خیلی...


2

واقعا خیلی اموزنده بود استفاده کردیم خخخخخخ


3

شاعر شد رفت...خخخ


4

جالب بود


5

این حقیقته
یک نفر و دو دید مختلف


6

خیلی جالب بود


7

به نظر می رسه به پایان حکایتهارسیده اید. کیفیت داره کاهش پیدا می کنه.


8

مادر شوهر :))


9

احسنت به عروس...


10

مرسی


11

باحاله


12

عالی بود


13

خخخخخ چ باحال


14

عالی و پر مغز


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات