نقاشی مردی افتاده در چاله
مردی داخل چاله
روزی مردی داخل چاله‌ای افتاد و بسیار دردش آمد.
شیخی او را دید و گفت: «حتما گناهی انجام داده‌ای!»
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
یک روزنامه‌نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!
یک یوگیست به او گفت: «این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند، در واقعیت وجود ندارند.»
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!
یک پرستار کنار چاله ایستاد و برای او گریه کرد!
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!
یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که: «خواستن توانستن است.»
یک فرد خوشبین به او گفت: «ممکن بود یکی از پاهات بشکنه!»
سپس فرد بیسوادی از آن جا گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد!

ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ که به تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭفته بود در ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ او ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ سردخانه گیر افتاد. آخر وقت کاری بود. ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﯿﻎ ﺩﺍ... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: جواب 2 منهای 2؟

نطرات کاربران:



1

بقول استادی عزیز میزان دانایی به سواد نیست ، تمدن نیست ، مانند انسان بودن به لباس پوشیدن نیست بایستی انسانی اندیشید.


2

بقول استادی عزیز میزان دانایی به سواد نیست ، تمدن نیست ، مانند انسان بودن به لباس پوشیدن نیست بایستی انسانی اندیشید.


3

درودبرشما این روزهابجای کمک به کسانی که دچارمشکل میشونداکثراًیابی تفاوت ازکنارآن ردمی شوندویاموبایل بدست اقدام به تصویربرداری می کننددرصورتیکه باکمترین عمل وبدون نیاز به تفکرمی توان به کمک آن فرداقدام کرد.


4

میزان دانش عملی ما به سواد نیست ، به درک ما از اطرافمان است ( شهریار . ن)


5

چه خوب بود انسانها همیشه به اصل موضوع می پرداختند نه به حواشی چه بسا این چنین دنیا گلستان می شد


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات